تولد یکسالگی
سلام به نفسم به عشقم به مرصادم که هر روز منو عاشقترمیکنه
فدات بشم مادر خیلی وقته که نیومدم وبت منو ببخش که حسابی درگیرم و مجبورم که خاطرات شیرینتو باتاخیربنویسم عزیزدلم
از دوستان گلمون عذرخواهی میکنم که نتونستم بیام بهشون سربزنم.
عزیزدلم قراربود واست تولدبگیرم ولی بخاطر اتفاقی که واسه آقاجون افتاد دیگه کنسل شد ولی بااین وجود یه کیک کوچولو واست گرفتم
شب تولدت به دایی و زندایی و ایلیا زنگ زدم که بیان و کنارمامان جون و آقاجون یه تولد خیلی مختصر و کوچیک واست بگیریم/البته همه این برنامه ها به اصرار آقاجون بود/
شب که ایلیا اومد خواستیم اتاق رو یه تزیین کوچولوکنیم دیدم آقاجون خیلی حالش بد شد و منم دیگه بکل بیخیال تولد شدم و اون شب دیگه تولد کنسل شد
ولی روز تولدت آقاجون خداروشکربهتر شد و عجله ای خودم اتاق رو یه کوچولوتزیین کردم و بخاطر دل آقاجون و باحضور آقاجون و مامان جون و بابا یه تولد خیلی کوتاه و مختصر واست گرفتم و دایی و زندایی و ایلیا جون هم چون مهمونی رفته بودن نتونستن بیان
اینجا با کمک مامان جون و آقاجون کیک رو بریدی
و اینجا هم در روز یک سال و یک روزگی آقامرصاد کچل میشود