عروسک من مرصادعروسک من مرصاد، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 1 روز سن داره

عـــــــــــشق مامان و باباش

جیگرمامان بابا

       

http://zibasaz.niniweblog.com/

 

       

سفر به شیراز

سلام سلام مرصاد عزیزم ،دلبندم،هست و نیستم،گل قشنگم،عزیزتر از جانم الهی که همیشه شاد و خندون باشی و هرگز لبخند زیبا از صورت ماهت پاک نشه، هرگز غمی روی گونه های قشنگت نشینه و غصه راهی به خونه ات پیدا نکنه،امیدوارم لحظه لحظه های زندگیت پر از شادی وشیرینی باشه ناز گلم...... بعد ازمدتها تصمیم گرفتیم با دایی جون و بچه های گلش بریم یه مسافرت کوچولو درحدی که یکم روحیه مون عوض بشه اون هم به بهانه دکتر واسه ایلیا ایلیا گلوش دردمیرد بردنش دکتر بوشهر گفتن بایدعمل کنه ولی گفتیم جهت اطمینان بیشتر ببریمش شیراز که خدارو صدهزاربارشکر دکتر گفت مشکلی نداره بعد ازاتمام دکتر ایلیا رفتیم ب...
8 شهريور 1394

تولدت مبارک تک ستاره آسمان مامان وبابا

در شامگاه عاشقانه ی میلادت تمام جانم را که قلبی ست کوچک در قالب قابی از نگاه تقدیم چشم های زیبایت میکنم و با بوسه ای عاشقانه تولدت را تبریک می گویم آغازین روز بودنت مبارک     امروز خورشید زیباترین‏ ترین طلوعش را می کند و دنیا رنگ دیگری بر خود می گیرد دل ها به یمن آمدنت خوشامد خواهند گفت فرشته آسمانی سالروز زمینی شدنت بسیار بسیار مبارک . . .   این چندمین تولد توست؟ و کدامین انبساط مجدد هستی؟ این چندمین لحظه آفرینش است؟ و چندمین موج سکوت؟ چندمین لبخند خلقت؟ خورشید را کدامین بار است که می بینی؟ و عقربه ساعت ها چندمین بار است که می چرخد؟ ...
30 مرداد 1394

تولد آرین جون مبااااااااااااااارک

آرین جون زمینی شدنت مبارکککککککککککک   سلام جوجو کوچولوی من روز 4شنبه  1393/10/5   صبح با مامان جون و آقاجون رفتیم بیمارستان چون قراربود زندایی ساعت 9 سزارین شه ولی عملش 2/30 به تاخیرافتاد چون شما و ایلیا خسته میشدید دایی جون شما رو به حیاط بیمارستان برد و اونجامشغول بازی شدید ایلیا عاشق همه مدل پرنده و حشره هست اینجا هم  به قول خودش داشت ملخ میگرفت ظهر رفتیم بیمارستان عیادت زندایی و آرین کوچولو اینم آرین خوشگله آرین عزیزم جیگرعمه ایشالله همیشه سالم و تندرست و 120...
8 آذر 1393

ایامی از 15 ماهگی

مرصاد جونم هر روز دوست داشتنی تر و شیرین تر میشی.4 مهرماه که مصادف بودباسالروزازدواج حضرت علی(ع)وحضرت فاطمه(س) اولین قدم زندگیت رو برداشتی و از اون شب باکمک بابا هرشب قدمهای بیشتری برداشتی و تا الان که دارم مینویسم ماشالله کامل راه میری. موبایل مامان جون یا بعضی مواقع هم کنترل تی وی رو برمیداری و میذاری در گوشت و راه میری و حرف میزنی.حرفهای نامفهوم!!!!!!!!!!!!!با همه ارتباط برقرار میکنی.به کسی که دوستش داشته باشی و ازش خوشت بیاد نگاه میکنی و میخندی. این روزها خیلی بلا شدی. کابینت ها رو باز و بسته میکنی و همه چیزو بیرون میاری!!!!!!!با اشاره حرفتو به ما میفهمونی. بابا ماما  آب نم نم میگی . و و با پارک می...
18 آبان 1393

سفرنامه مشهدمقدس

سلام مامانی قشنگم بالاخره تونستم بیام وبلاگت البته با کلی مطلبو عکسو همچنین معذرت بابت دیر کردنم الهی من قربونت برم که انقدر شیطون شدی که نگوووووووووووو مرصاد خوشگلم امروز اومدم خاطرات سفرمشهدمقدس و اتفاق بسیار بدی که واسمون افتاد بنویسم قراربود روز5شنبه 20 شهریورماه حرکت کنیم که دقیقآ 4شنبه ظهربود که یهویی شدیدآتب کردی و بعلت مریض شدن تو پسرگلم مسافرتمون لغوشد .عصر4شنبه بردمت دکتر و بهت دارو داد.که خداروشکر بعدازمصرف یک روز داروها تبت بهترشد و دوباره تصمیمون واسه مسافرت قطعی شد وسایلمون روجمع کردیم و روزجمعه21 شهریورماه 93 حرکت کردیم روز دوم مسافرتمون که اصفهان بودیم بعدازناهار دایی رضا تماس گرفت ...
18 آبان 1393

تولد یکسالگی

سلام به نفسم به عشقم به مرصادم که هر روز منو عاشقترمیکنه   فدات بشم مادر خیلی وقته که نیومدم وبت منو ببخش که حسابی درگیرم و مجبورم که خاطرات شیرینتو باتاخیربنویسم عزیزدلم از دوستان گلمون عذرخواهی میکنم که نتونستم بیام بهشون سربزنم. عزیزدلم قراربود واست تولدبگیرم ولی بخاطر اتفاقی که واسه آقاجون افتاد دیگه کنسل شد ولی بااین وجود یه کیک کوچولو واست گرفتم شب تولدت به دایی و زندایی و ایلیا زنگ زدم که بیان و کنارمامان جون و آقاجون یه تولد خیلی مختصر و کوچیک واست بگیریم/البته همه این برنامه ها به اصرار آقاجون بود/ شب که ایلیا اومد خواستیم اتاق رو یه تزیین کوچولوکنیم دیدم آقاجون خیلی حالش بد شد و...
24 مهر 1393

یک سالگی گل باغ زندگیمون

"زیباترین هدیه آسمانی تولدت مبارک" در یک روز زیبای تابستانی خداوند فرشته ای رواز آسمون برای ما فرستاد و از ورود اون فرشته یکسال میگذرد. روزی آمدی با نگاهی شیرین، و گرمایی دلپذیر، آمدی و رنگی تازه به زندگیمان بخشیدی. نازنینم در وجود ظریف و کوچک تو به غایت نشانه هایی از عظمت پروردگار را یافتم و خداوند را با تمام وجود سپاس میگویم بر داشتن این موجود زیبا. در 30 تیر سال 1392 ساعت 12 خداوند تو را به من هدیه کرد و من مادر شدم. وقتی با نگاه زیبا و آرامت و با صدای نفسهای گرمت آرامشی ابدی را به من هدیه میکنی، وقتی دستانت را در دستانم میچرخانی و گرمای وجود خدا را در آن حس میکنم، ن...
29 مرداد 1393