پایان ماه نهم و اغاز ماه دهم از زندگی ات مبارک عزیزترینم
سلام پسر طلای من
سلام پسرک قشنگم
9مااااهه که خودمو فراموش کردم
خودمو با دیدن چشما و دستا و اون نگاه زیبااااات به دست بااد سپردم و همه ی زندگی و نفسم فقط خلاصه میشه در وجود تو.
واقعا وروجک شدی و تمام روزامو با عطر تنت پر کردی.
عزیزدلم من اول عذرخواهی کنم بابت تنبلیم که نتونستم بیام و وبلاگتو اپ کنم
این روزاخیلی بی حوصله شدم
این چندپستی هم که گذاشتم مطالبش اماده بود و نیازی به نوشتن من نبوده و کارراحتی بود خوبی پسرم؟خوبی عسلم؟وقتی فکرشومیکنم یه روزمیای این مطالبو میخونی قند تو دلم اب میشه یادت باشه همیشه دوست دارم وعاشقتم.مهم نیست چندسالت باشه وچقدربزرگ شده باشی همیشه مزصادکوچولوی منی
خوب فدات بشم ماهگی روسپری کردی و قدم مبارکتو تو ماهگی گذاشتی
الهی قربونت برم ماه قشنگم
نفس مامان ورودت به ماه زندگی شیرینت مبارکککککککککککک
حالابریم سراغ کارهای جدیدت که یادگرفتی
اول ازهمه بگم ماشالله هزارماشالله خیلی شیطون شدی
الان دیگه سینه خیز رفتنوکامل یادگرفتی و دوست داری 4 دست وپابری ولی هنوزموفق نشدی ایشالله کم کم یادمیگیری عزیزدلم
وقتی اسباب بازی دستت میدم مدام پرتش میکنی و میری دنبالش خیلی ذوق میکنی
این روزا دوباره بخاطر دندونت خیلی اب دهنت میاد و هرچیزی رو هم که میبینی سریع میکنیش تو دهنت
ماشالا ماشالا خیلی شلوغ و بد خلق شدی. همش نق میزنی و یک سر بغل میخوای یا اینکه باید ببرمت بیرون، همینکه میذارمت تو کالسکه و از در بیرون میریم همچین میخندی و دست و پا میزنی که نگو.یکم که رفتیم دورزدیم خسته میشی و گریه میکنی منم دیگه بغلت میکنم
به پارک شدیدا علاقه مند شدی و وقتی میگم بریم تاب تاب کلی خنده و ذوق میکنی.هروقت سوارتاب میشی اولش اخم میکنی بعدش که من شعر تاب تاب عباسی روبرات میخونم کلی میخندی و دسته های تابو ول میکنی وخودتو میکشونی لبه تاب که بیای بغلم از خوشحالی
دیگه سلام کردنو قشنگ یادگرفتی وقتی بهت سلام میدیم خودت بهمون دست میدی(ماه قبل یادگرفته بودی ولی بعضی وقتایادت میرفت)
بای بای کردنو هم تازه یادگرفتی ولی هنوز خوب خوب بلدنیستی بعضی وقتایادت میره دستتو که تکون میدم یادت میاد
دس دسی کردنو هم کامل یادگرفتی وقتی میگیم دس دسی اول یکم دستاتم بهم فشارمیدی بعد شروع میکنی به دس دسی کردن
الهیییییییییییییی من فدای دستای کوشولوت بشم عزیـــــــــــــــــــــزم
ویــــــــــــــــــــــــــــــژ
بریم سراغ عکسها
اقا مرصاد در یخچال
جدیدا یادگرفتی چشمای نازتو اینجوری میکنی
جوجوی من در پارک
ساعت 2 شب باپسرداییت ایلیا هوس بازی کردین
عشق مامان دخترمیشود
اینجاهم مهمان داشتیم چون بیقراری میکردی و من نمیتونستم به کارهام برسم حاضرت کردم با بابایی فرستادمت خونه اقاجون(بابای من)
اینجاهم با دایی وزندایی و ایلیا ومامان جون رفته بودیم پارک سوارکالسکه شدیم
و............................
دیشب رفته بودیم خونه خاله من و شیرینی دستت دادم که دیدم بازش کردی و روی شیرینی رو دندون زدی
اینم جای دندونای خوشگلت
قربونت برم عزیزم دوســــــــــــــــــــــــــــــــت دارم