عشق مادر
حتما بخونیــــــــــــــــــــــــــد خیلی قشنگـــــــــــــــــــــــــــه
مادر
روسری ات را بردار تا ببینم بر شبِ موهایت چند زمستان برف نشسته است تا من به بهار رسیده ام ….
بزرگترین درد دنیا اینه که ببینی اونی که تا دیروز درداتو میکشیده داره درد میکشه !
اون یه نفر مادره …
مادری بودبایک پسر18 ساله
مادریک چشم نداشت وپسرش روخیلی دوست میداشت وهمیشه اونو تادم درمدرسه میبردپسرجلوی دوستاش همیشه ازچهره مادرش خجالت میکشید....یه روزمادربه مدرسه پسررفت وپسرازدستش ناراحت شداون شب پسره به مادرش گفت بااین قیافه ترسناک چرااومدی مدرسه؟مادرگفت غذاتونبرده بودی.نمیخواستم گرسنه بمونی.پسرگفت ایکاش بمیری تااینقدباعث خجالت وشرمندگی من نشی زنیکه ی یک چشم زشت
چندسال بعدپسردر یک کشوردیگه دانشگاه قبول شدو به مدارج عالی رسیدوهمون جاازدواج کرد و صاحب 2 فرزندشد
خبربه گوش مادررسید مادررفت اونجا تا نوه ها و پسروعروسش روببینه امانوه هاازدیدنش ترسیدن وپسرش بهش گفت پیرزن زشت چرااومدی اینجا؟بچه هامو ترسوندی . ازخونه من برو بیرون
مادربدون گفتن حرفی رفت
چندسال بعدپسربخاطرکاری به کشورش برگشت و از روی کنجکاوی سری به خونشون زد.همسایه هاگفتن مادرت فوت کرده و یک یاداشت واست گذاشته
پسره از مرگ مادرش ذره ای ناراحت نشد
متن یادداشت این بود:
پسره عزیزم وقتی 6 سالت بود تو یک تصادف یک چشمتو از دست دادی.اون موقع من 26 سالم بود و در اوج زیبایی بودم به عنوان یک مادر نمیتونستم ببینم پسرم یک چشمشو از دست داده.واسه همین یک چشممو به پاره ی تنم دادم که مبادا بعدها با ناراحتی زندگی کنی پسرم مواظب چشم مادرت باش
اشک در چشمان پسرجمع شد ولی افسوس دیگه مادری نبود که بخواد ازش تشکر کنه
سلامتی تمام مادرا صلـــــــــــــــــــــــــــوات